takab's blog

سلام هدف ترویج مهدویت و شیعه سالاری میباشد
  • خانه 

بانوی اسارت حضرت زینب

05 اردیبهشت 1396 توسط مدرسه علمیه نجمه خاتون(س) تکاب

ﺩﺭ ﻣﺎﺟﺮﺍﻯ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺯﻳﻨﺐ (ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺯﻧﺎﻥ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ، ﺯﻧﺎﻥ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻣﺸﻖ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﺘﻚ ﺣﺮﻣﺖ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻯ ﻛﻪ ﺭﻭﭘﻮﺵ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻏﺎﺭﺕ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﻴﻜﻪ ﺯﻳﻨﺐ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺲ ﻳﺰﻳﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻳﻨﺐ (ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻰ ﺷﺪﻳﺪﻯ ﺑﺮ ﺿﺪّ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ﻳﺰﻳﺪ ﻭ ﻳﺰﻳﺪﻳﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻳﺰﻳﺪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻛﻨﻴﺰﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﻨﺸﺎﻧﻰ، ﻭﻟﻰ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠّﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺳﻴﺮ ﺣﺮﻛﺖ ﺩﻫﻰ، ﺣﺮﻳﻢ ﭘﻮﺷﺶ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﻰ ﻭ ﻧﻘﺎﺏ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺩﺍﺭﻯ.
ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ:

ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺟﺰ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﻜﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻯ، ﺣﺘﻤﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﺩﺭ (ﻗﻴﺎﻣﺖ) ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠّﻢ ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﺑﺎ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﮔﻨﺎﻩ، ﮔﻨﺎﻩ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ، ﻭ ﻫﺘﻚ ﺣﺮﻣﺖ (ﺣﺠﺎﺏ) ﺁﻧﻬﺎ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺣﻖ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻋﺰّﺕ ﻣﺎ ﻭ ﺫﻟّﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺩﻳﺪ.
ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ، ﻗﺪﺍﺳﺖ ﺣﺮﻳﻢ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺣﺴﺎّﺱ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻳﻜﻪ ﻫﺘﻚ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮﻧﺸﺎﻥ، ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻳﻚ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻰﺷﻤﺮﺩﻧﺪ،

 نظر دهید »

داستان حضرت فاطمه مظلوم

05 اردیبهشت 1396 توسط مدرسه علمیه نجمه خاتون(س) تکاب

سال پنجم بعثت، موقع وضع حمل، خدیجه فرستاد پی چند تا از زن‌های قریش اما، هیچ‌کدام حاضر نشدند بیایند. پیغام داده بودند:”آن روز که به تو گفتیم با محمد ازدواج نکن، برای حالا بود.”

خدیجه از درد به خود می‌پیچید که چند تا زن وارد اتاق شدند. نشستند اطراف رخت‌خواب. چهار زن گندم‌گون، بلندبالا و باوقار. خدیجه بهت‌زده نگاه می‌کرد، یکی از آن‌ها گفت:” نترس! ما از طرف خدا برای کمک به تو آمده‌ایم من ساره، همسر ابراهیم هستم، آن یکی آسیه، دختر مزاحم، است. سمت راستی، مریم دختر عمران و مادر عیسی است. نفر چهارم کلثم، خواهر موسی است.”

کمک کردند فاطمه به دنیا آمد، با آب کوثر او را غسل دادند. نوزاد به حرف آمد:” أشهد آن لااله‌الا‌الله و أن أبی رسول‌الله سید‌الانبیاء و أن بعلی سید الاوصیاء و ولدی ساده الاسباط.”

به همه‌ی زنان بهشتی سلام کرد، هر کس را با اسمش.

***************************

صدتا شتر سیاه آبی‌چشم که یارشان پارچه‌های کتانی اعلای مصری باشد با ده‌هزار دینار طلا، مهر فاطمه می‌کنم، او را به من بدهید. عبدالرحمن‌بن‌عوف می‌گفت. پیامبر ناراحت شد، رو کرد به او گفت:” فاطمه هنوز کوچک است. تازه انتخاب همسر او با خداست.”

همان جوابی بود که به ابوبکر، عثمان و عمر هم داده بود.

***************************

مسجد جای نشستن نداشت، پر شده بود از زن و مرد. قرار بود عقد پسرعمو و دخترعمو خوانده شود. عقد علی‌بن‌ابی‌طالب و فاطمه دختر محمدرسول‌خدا. همهمه‌ای بود. پیامبر شروع کرد به صحبت. همه ساکت شدند.

قبل از خواندن خطبه گفت:” این افتخار فقط مال فاطمه است که صیغه‌ی عقدش را جبرئیل پیشاپیش خوانده. روبه‌روی صف ملائکه توی آسمان چهارم.”

***************************

اول ازدواجشان بود. دونفری آمدند پیش رسول‌خدا، کارهای خانه‌شان را قسمت کنند. کارهای توی خانه شد مال فاطمه و کارهای بیرون مال شوهرش.

فاطمه گفت:” خدا می‌داند چه‌قدر من از این تقسیم خوش‌حالم.”

***************************

پدرش را صدا می‌زد:” رسول‌الله.” آیه نازل شده بود که رسول‌خدا را مثل وقتی که یکدیگر را صدا می‌زنید، خطاب نکنید. سه‌بار که این‌طور صدا زد، پیامبر ناراحت شد. گفت:” فاطمه جان! این آیه درباره‌ی تو و خانواده‌ تو و نسلت نیست. تو از منی و من از تو. دل من زنده می‌شود از این که تو بگویی یا ابت. خدا هم خوش‌حال می‌شود.”

***************************

جمع شده بودند دور پیامبر. حضرت پرسید:” بهترین چیز برای زنان چیست!؟”

کسی نمی‌دانست، مسلمانان از هم جدا شدند، بدون این که جواب را بفهمند. علی رفت خانه، از فاطمه پرسید. او گفت:” بهترین زینت برای زن آن است که هیچ مردی او را نبیند و او هم هیچ مردی را نبیند.”

برگشت مسجد، حرف فاطمه را تکرار کرد. پیامبر گفت:” فاطمه پاره‌ی تن من است.”

***************************

مردی عرب دید زنی تنها توی بیابان ایستاده، رفت جلو، پرسید:” تو چه کسی هستی!؟”

زن گفت:” و قل سلام‌فسوف تعلموم.”

پرسید:” این‌جا چه‌کار می‌کنی!؟”

گفت:” من یهد‌ الله فلامضل‌ له/”

رساندش به اولین کاروان سر راه. پرسید:” کسی را توی این کاروان می‌شناسی!؟”

گفت:” یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فی‌الارض… و ما محمد إلا رسول… یا یحیی خذالکتاب… یا موسی إنی أنا الله… .”

چهارنفر آمدند. به آن‌ها گفت:” یا ابت إستأجره.”

آن‌ها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت:” والله یضاعف لمن یشاء.”

پول بیشتری دادند به او. مرد پرسید:” این زن چه نسبتی با شما دارد!؟”

یکی از آن چهارتا گفت:” این مادر ما فضه، کنیز حضرت زهراست.

بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن.”

***************************

بعد از رفتن پیامبر گریه می‌کرد، زیاد. مردم مدینه گفتند:” خسته شدیم، به فاطمه بگو یا روز گریه کند یا شب.” علی سایبان زد برایش نزدیک بقیع. بیرون شهر. شده بود بیت‌الاحزان.

بعد از رفتن دختر پیامبر گریه کردند، نه زیاد. مردم مدینه گفتند:” پیامبرمان همین یک دختر را داشت. تشییع جنازه‌اش که نبودیم، قبرش را بگویید کجاست!؟”

***************************

بدون جنگ زمین فدک رسید به مسلمان‌ها، آیه آمد:” ا زآن‌چه خدا به تو بخشیده؛ حق خویشانت را بده.” پیامبر زمین را بخشید به دخترش. ابوبکر را که خلیفه کردند، فدک را گرفت. فاطمه رفت پیش او. گفت:” چرا چیزی را که پدرم به من بخشیده از من گرفتید!؟”

ابوبکر جواب داد:” اگر مالکی، شاهد بیاور.”

علی و ام‌ایمن شهادت دادند.

خلیفه نامه نوشت:” فدک مال فاطمه است.”

عمر آمد. نامه را که دید، داد زد:” این زمین غنیمت مسلمان‌هاست، در ثانی علی از این ماجرا سود می‌برد، شهادتش قبول نیست، ام‌ایمن هم زن است، شهاد یک زن کافی نیست.”

عمر نامه را به زور گرفت، پاره کرد، بعد هم کاری کرد که فاطمه تا آخر عمر حاضر نشد حتا نگاهش کند.

***************************

فدک را از دختر پیامبر گرفتند. عمر و ابوبکر و دختران‌شان می‌گفتند از پیامبر شنیده‌اند:” ما پیامبران ارثی از خود نمی‌گذاریم، هر چه باقی می‌ماند از ما، صدقه است.”

زمان خلیفه‌ی سوم. سهمیه‌ی بیت‌المال زنان پیامبر را کم کردند. عایشه و حفصه گفتند:” با ارثی که از پیامبر به ما می‌رسد، مستمری‌مان را زیاد کنید.”

عثمان تکیه داده بود. این حرف را که شنید، راست نشست، گفت:” این شما نبودید که به فاطمه گفتید: النبی لایورث؟”

دو نفری سرشان را انداختند زیر، رفتند.

***************************

آمدند در خانه‌ی علی. می‌خواستند به زور از او برای خلافت ابوبکر بیعت بگیرند.

فاطمه گفت:” راضی نیستم بی‌اجازه‌ی من بیایید تو.” برگشتند، عمر عصبانی شد:” این کارها به زن نیامده، چوب بیاورید خانه‌اش را آتش بزنید/”

بعد هم داد زد:” علی اگر از خانه بیرون نیایی و با جانشین رسول‌خدا بیعت نکنی، خانه‌ات را آتش می‌زنم.” فاطمه بلند شد، رفت پشت در، گفت:” با ما چه کار داری!؟”

عمر انگار که حرف دختر رسول‌خدا را نشنیده باشد، فقط داد می‌زد:” آتش بیاورید.”

***************************

هیزم به دست، ایستاده بود پشت در خانه‌ی فاطمه صورتش سثرخ شده بود. فریاد می‌کشید:” علی باید هر چه بقیه‌ی مسلمانان قبول کردند، قبول کنی.”

فاطمه از پشت در گفت:”می‌خواهی این خانه را بسوزانی؟”

-بله که می‌سوزانیم… .

– حتا اگر بدانی دختر و فرزندان پیامبر در این خانه‌اند!؟

– باز هم هیچ فرقی نمی‌کند.

***************************

علی نشسته بود کنار بستر پیامبر، صحبت‌های او را می‌شنید:” علی‌جان! دستانت را می‌بندند… . صبر می‌کنی!؟”

– بله یا رسول‌الله!

– علی‌جان! خانه نشینت می‌کنند… صبر می‌کنی!؟

– بله یا رسول‌الله!

علی گفت:” حتا اگر فاطمه‌ام را اذیت کردند و کتک زدند!؟”

پیامبر گفت:”گ علی‌جان! آن‌جا هم صبر کن.”

▀

وقتی عمر با لگد در را باز کرد، آمد تو. علی یقه‌اش را گرفت، کوبیدش روی زمین. محکم گلویش را گرفت؛ داشت خفه می‌شد که رهایش کرد. گفت:” فقط به خاطر پیامبر کاری نمی‌کنم، چون سفارش کرد صبر کنم.”

***************************

شب می‌نشست روی قاطر. حسن و حسین هم به دنبالش. علی هم از جلو. می‌رفتند خانه‌ی اهل مدینه. فاطمه حرف‌های پیامبر را یادشان می‌آورد. از غدیر، برای آن‌ها که بودند، می‌گفت. دست دراز می‌کرد، کمک بگیرد برای ولایت بعد از پدرش. هیچ‌کدام اما گوش نمی‌دادند. از یکی که نا‌امید می‌شد می‌رفت در خانه‌ی دیگری. یک‌یک انصار و مهاجرین را دید. حدیث گفت، برای هر کدام دلیل آورد. فقط چهارنفر، قبول کردند علی حق است.

***************************

روز فتح مکه. پیامبر همه را بخشیده بود، خون هبارین اسود را اما مباح کرد. هبار نیزه‌ای پرتاب کرده بود، زینب، دختر رسول‌خدا ترسید، جنینش سقط شد.

▀

سه سال بعد از فتح مکه. پیامبر، تازه از بین همه رفته بود. قنفذ به زور وارد خانه‌ی دختر رسول‌خدا شد. با لگد فاطمه را بین در و دیوار زخمی کرد. جنینش سقط شد. خلیفه خودش را به بی‌خیالی زده بود.

***************************

روزهای آخر عمر فاطمه بود. غسل کرد. لباس تمیز پوشید. نشست رو به قبله. دست‌هایش را بلند کرد به دعا طرف آسمان.

▀

جبرئیل فردای قیامت از تو خواهد پرسید:” چه می‌خواهی؟”

خواهی گفت:” آمرزش شیعیانم.”

– ببخشیدم‌شان.

– آمرزش شیعیان فرزندانم.

– آن‌ها را هم بخشیدم.

– و شیعیان شیعیانم را هم… .

– هر کسی را که پیوندی با تو داشته باشد، آمرزیدم.

***************************

با ناراحتی گفت:” وقتی من از دنیا رفتم، به رسم عرب جنازه‌ام را روی تخته حمل نکنید، حجم بدنم معلوم می‌شود.”

اسماء گفت:” چشم خانم هر جور شما بفرمایید. حبشه که بودم، مرده‌های‌شان را داخل تابوت می‌گذاشتند و روی آن را می‌پوشاندند.”

بعد از رفتن پیامبر کسی خنده‌ی فاطمه ر ندیده بود. آن روز اما تبسم کرد. اولین تابوتی که حجم بدن را می‌پوشاند، تابوت فاطمه بود.

***************************

علی به بچه‌ها گفت:” مواظب باشید صدای گریه‌تان بلند نشود.”

خودش اما بیش‌تر از همه بی‌تابی می‌کرد. اسماء آب ریخت، او فاطمه‌اش را غسل داد.

– ام کلثوم! زینب! سکینه! فضه! حسن! حسین! بیایید با مادرتان خداحافظی کنید که دیدار بعدی توی بهشت است.

بچه‌ها سرشان را گذاشتند روی سینه‌ی مادر شروع کردند به گریه. در همین لحظه دست‌های فاطمه از کفن بیرون آمد و ناله‌ی پر مهرش شنیده شد؛ حسن و حسین را در بغل گرفت.

از آسمان ندا آمد:” یا علی! بچه‌ها را از مادرشان جدا کن. ملائکه‌ی آسمان‌ها به گریه درآمدند… .”

***************************

پیامبر نشسته بود بین عده‌ای. گفت:” حذر کنید از روزی که علی با پیراهن زرد و شمشیر برهنه روی مرکب گلی نشسته باشد.”

▀

می‌خواستند با شکافتن قبرهای بقیع، قبر فاطمه را پیدا کنند، بر بدن او نماز بخوانند. خبر به علی رسید. لباس زردش را پوشید. با ذوالفقار برهنه رفت روی دیوار شکسته بقیع نشست. گفت:” حتا اگر یک سنگ را جابه‌جا کنید، یکی از شما را زنده نخواهم گذاشت.”

***************************

فرزند فاطمه اما، می‌آید. روز از همین روزها. اگر حتا ساعتی به پایان جهان مانده باشد. ظهور می‌کند درمکه. می‌آید. در مدینه. قبر دشمنان مادرش را می‌شکافد. آن‌ها را بیرون می‌آورد چون گفته شده:” موقع ظهور او خوب‌ترین‌ها و بدترین‌ها رجعت می‌کنند.

می‌بنددشان به درخت. درخت سبز می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند این معجزه‌ی آن‌هاست. از فرزند فاطمه برمی‌گردند، او اما دشمنان مادر را سیلی می‌زند. همه‌ی انتقام مادرش را می‌گیرد.

فرزند فاطمه می‌آید. روزی از همین روزها… .

 نظر دهید »

داستان پیرزن و حضرت خضر

05 اردیبهشت 1396 توسط مدرسه علمیه نجمه خاتون(س) تکاب

در زمان های نه چندان دور، پيرزني براي برآورده شدن خواسته‌اش شب و روز دعا مي‌كرد. تا اين‌كه از كسي شنيد كه هركس چهل روز عملي را انجام دهد يكي از پيامبران خدا را خواهد ديد و مي‌تواند حاجتش را از او بخواهد .او بايد براي ديدن حضرت خضر چهل صبح پيش از طلوع آفتاب جلوي در خانه‌اش را آب و جارو مي‌كرد . پيرزن نيت كرد و شروع كرد روزهاي اول با شوق و ذوق تمام اين كار را انجام مي‌داد گاهي حاجتش را عوض مي‌كرد يا دوباره منصرف مي‌شد گاهي هم همه چيز را به خدا مي‌سپرد تا هر چه صلاح است انجام دهد. باورش نمي‌شد كه بتواند يكي از پيامبران، حضرت خضر، را ببيند چه برسد به اين‌كه از او حاجتي بخواهد و مواظب بود وظيفه‌اش را درست و بدون كم و كاست انجام دهد تا مبادا روزي خوابش ببرد يا يك وقت آب نداشته باشد يا جارويش شكسته باشد تا چهل روز تمام شود روزهاي آخر ديگر اين‌كار براي پيرزن وظيفه شده بود و گاهي حاجتش را فراموش مي‌كرد و به مردمي كه در رفت و آمد بودند خيره مي‌شد و با بي‌حوصلگي آن‌ها را تماشا مي‌كرد تا اين‌كه بالاخره روز چهل‌ام رسيد پيرزن در را باز كرد و لبخندي زد و نفس عميقي كشيد و شروع كرد به آب و جارو كردن بعد از آن بايد منتظر مي‌ماند تا حضرت خضر رد شود صندلي چوبي‌اش را آورد و جلوي درب خانه منتظر شد هنوز خورشيد بالا نيامده بود و كسي در كوچه نبود دقايقي گذشت او داشت به درختان نگاه مي‌كرد به گنجشك‌ها كه مي‌آمدند روي زمين مي‌نشستند و بلند مي‌شدند .به آسمان‌ كه امروز ابرها چه‌قدر شكل‌هاي قشنگي درآورده‌اند اين سر كوچه را نگاه كرد آن سر كوچه را دوباره اين سر كوچه را، مردي چوب به دست داشت رد مي‌شد پيرزن او را نگاه كرد چه‌قدر چهره گيرايي داشت، نزديك‌تر شد انگار كه پيرزن سال‌هاست او را مي‌شناسد به صورتش خيره شده بود در چشمانش نوري بود و بر لبش ذكري. پيرزن فقط نگاه مي‌كرد انگار آن شخص را فقط بايد نگاه ‌كرد و سكوت. نبايد حرفي زد مرد به آرامي گذشت پيرزن داشت به او مي‌نگريست و وقتي رد شد هنوز در جاي خودش نشسته بود و غرق در فكر و خيالاتش هنوز منتظر بود خودش هم نمي‌دانست به چه مي‌انديشد دقايق مي‌گذشتند و او انگار در همان لحظه‌هاي اول حاجتش را جا گذاشته بود كم‌كم مردم شروع كردند به رفت و آمد و كوچه داشت شلوغ مي‌شد ولي كوچه و خانه پيرزن امروز بوي ديگري گرفته بود بوي نور، بوي رهگذري از بهشت .پيرزن لبخند زد زيرا اصلاً به ياد نياورده بود كه حاجتي دارد اصلاً انگار يادش رفته بود كه مي‌تواند حرف بزند و خواسته‌اش را بگويد او خضر را نشناخته بود

 نظر دهید »

داستان از وحی پیامبر

05 اردیبهشت 1396 توسط مدرسه علمیه نجمه خاتون(س) تکاب

خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد:

كه فردا صبح اول چیزى كه جلویت آمد بخور! و دومى را بپوشان ! و سومى را بپذیر! و چهارمى را ناامید مكن ! و از پنجمى بگریز!

پیامبر خدا صبح از خانه بیرون آمد. در اولین وهله با كوه سیاه بزرگى روبرو شد، كمى ایستاده و با خود گفت :

خداوند دستور داده این كوه را بخورم . در حیرت ماند چگونه بخورد! آنگاه به فكرش رسید خداوند به چیز محال دستور نمى دهد، حتما این كوه خوردنى است . به سوى كوه حركت كرد هر چه پیش مى رفت كوه كوچكتر مى شد سرانجام كوه به صورت لقمه اى درآمد، وقتى كه خورد دید بهترین و لذیذترین چیز است .

از آن محل كه گذشت طشت طلایى نمایان شد. با خود گفت : خداوند دستور داده این را پنهان كنم . گودالى كند و طشت را در آن نهاد و خاك روى آن ریخت و رفت . اندكى گذشته بود برگشت پشت سرش را نگاه كرد دید طشت بیرون آمده و نمایان است . با خود گفت من به فرمان خداوند عمل كردم و طشت را پنهان نمودم .

سپس با یك پرنده برخورد نمود كه باز شكارى آن را دنبال مى كرد. پرنده آمد دور او چرخید. پیامبر خدا با خود گفت :

پروردگار فرمان داده كه این را بپذیرم . آستینش را گشود، پرنده وارد آستین حضرت شد. باز شكارى گفت :

اى پیامبر خدا! شكارم را از من گرفتى من چند روز است آنرا تعقیب مى كردم .
پیامبر با خود گفت :

پروردگارم دستور داده این را ناامید نكنم . مقدارى گوشت از رانش برید و به او داد و از آن محل نیز گذشت ناگاه قطعه گوشت گندیده را دید، با خود گفت :

مطابق دستور خداوند از آن باید گریخت .

پس از طى مراحل به خانه برگشت شب در خواب به او گفتند: ماءموریت خود را خوب انجام دادى . آیا حكمت آن ماءموریت را دانستى و چرا چنین ماءموریتى به شما داده شد؟

پاسخ داد: نه ! ندانستم .

گفتند: اما منظور از كوه غضب بود. انسان در هنگام غضب خویشتن را در برابر عظمت خشم گم مى كند. ولى اگر شخصیت خود را حفظ كند و آتش ‍ غضب را خاموش سازد عاقبت به صورت لقمه اى شیرین و لذیذ در خواهد آمد.

و منظور از طشت طلا عمل صالح و كار نیك است ، وقتى انسان آن را پنهان كند خداوند آن را آشكار مى سازد تا بنده اش را با آن زینت و آرایش دهد، گذشته از این كه اجر و پاداشى براى او در آخرت مقدر كرده است . و منظور از پرنده ، آدم پندگویى است كه شما را پند و اندرز مى دهد، باید او را پذیرفت و به سخنانش عمل كرد.

و منظور از باز شكارى شخص نیازمندى است كه نباید او را ناامید كرد.

و منظور از گوشت گندیده غیبت و بدگویى پشت سر مردم است ، باید از آن گریخت و نباید غیبت كسى را كرد.

 نظر دهید »

انچه از قران بدانیم

05 اردیبهشت 1396 توسط مدرسه علمیه نجمه خاتون(س) تکاب

. اولین آیه و سوره نازل شده

درباره این که، کدام آیه یا سوره، برای اولین بار بر پیامبر(ص) نازل شده در میان صاحب نظران، اختلاف نظر وجود دارد. در این زمینه چهار نظر بیان شده است:

الف: آیات سه یا پنج ابتدای سوره علق؛

ب: آیه اول سوره مدّثر؛

ج: آیه بسم اللّه الرحمن الرحیم؛

د: سوره حمد.
2. آخرین آیه و سوره

در بسیاری از روایات آمده است: آخرین آیه ای که بر پیامبر نازل شد، آیه 281 سوره بقره بود. برخی دیگر گفته اند: آخرین آیه، آیه اکمال دین (مائده / 3) می باشد. درباره آخرین سوره نیز بین دو سوره نصر و برائت، اختلاف نظر هست، هر چند سوره نصر، که در سال فتح مکه (هشتم هجری) نازل شده است، از قوّت بیشتری برخوردار است. زیرا فقط آیات نخستین سوره برائت، پس از فتح مکه (سال نهم) نازل شده است.
3. زمان نزول آیات

آنچه از آیات قرآن به دست می آید، بیانگر نزول قرآن در شبی از شب های ماه مبارک رمضان است:

1. «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِی اُنزِلَ فیهِ القُرءانُ» (بقره / 185)

2. «اِنّا اَنزَلنـهُ فی لَیلَةٍ مُبـرَکَةٍ» (دخان / 3)

3. «اِنّا اَنزَلنـهُ فی لَیلَةِ القَدر» (قدر / 1)

از آیه اول بدست می آید که قرآن در ماه رمضان نازل شده است. از آیه دوم می توان دریافت که این نزول، دریک شب مبارکی انجام گرفته است. با توجه به این دو آیه، روشن می شود که این شب مبارک، یکی از شب های ماه رمضان است. در آیه سوم، خداوند می فرماید: «ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.» از ضمیمه این سه آیه، می توان چنین نتیجه گرفت: در ماه رمضان، شب بابرکتی به نام شب قدر، وجود دارد که قرآن در آن شب، نازل شده است. در ضمن روشن است که آن شب عظیم، یک شب است و نه چند شب. بنابراین، زمان نزول قرآن، در یک شبِ قدر از شب های ماه رمضان می باشد.

سؤالی که در این جا، قابل طرح است، اینکه: شب قدر، کدام یک از شب های این ماه مبارک رمضان است؟

در این زمینه، آیات قرآن، بیانی ندارند. در روایات نیز، شب های مختلفی، به عنوان شب قدر، معرّفی شده است. از جمله: شب نیمه شعبان، شب اول، هفدهم، نوزدهم، بیست و یکم، بیست و سوم، بیست و چهارم، بیست و پنجم و بیست و هفتم ماه رمضان. با توجه به روایات این باب، شب های بیست و یک و بیست و سه، از تأکید بیشتری برخوردار می باشد. از امام صادق(ع) سؤال شد، شب قدر کدام شب است؟ فرمودند: «آن را در یکی از دو شب بیست و یک و بیست و سه، جستجو کن».

زراره از امام صادق(ع) روایت کرده است که حضرت فرمود: «شب نوزدهم، شب تقدیر، شب بیست و یکم شب تعیین و شب بیست و سوم، شب ختم و امضای امر است.»

بنابراین در نزد شیعه، شب قدر در میان یکی از دو شب بیست و یک و بیست و سه، مورد تردید است. هرچند با توجه به برخی از روایات دیگر، شب بیست و سوم، دارای قوّت بیشتری است. شیخ صدوق می گوید: «مشایخ ما اتفاق نظر دارند که شب قدر، شب 23 ماه رمضان است.» با توجه به این سخن، نزول قرآن در یکی از دو شب بیست و یک یا بیست و سه ماه رمضان، واقع شده است.
4. رابطه نزول قرآن با بعثت پیامبر(ص)

سؤالی که قابل طرح است، اینکه: چگونه قرآن در شب قدرِ ماه رمضان، نازل شده است. در حالی که بعثت پیامبر، بنابر قول مشهور، در بیست و هفت رجب بوده است؟ به عبارت دیگر: آیا بعثت پیامبر همزمان با نزول قرآن در ماه رمضان بوده است؟ ابتدا باید روشن شود که پیامبر در هنگام بعثت، چند سال داشته اند. دیدگاه های مختلفی در این باره، وجود دارد. در بسیاری از روایات، سنّ شریف آن حضرت، 40 سال، و در برخی دیگر از روایات، 43 سال ذکر شده است. البته با توجه به دلایل، قرائن و شواهد مختلف، قول چهل سالگی ترجیح دارد.

هم چنین درباره زمان بعثت، سه احتمال داده شده است: الف: یازدهم و دوازدهم ربیع الاول سال چهلم عام الفیل. ب: بیست و هفتم رجب. ج: ماه مبارک رمضان.

از میان روایاتی که بیانگر این سه دیدگاه است، روایاتی که ماه رجب را ماه بعثت آن حضرت می دانند، بر دیگر روایات ترجیح داده می شود: این ترجیح به دلیل زیر می باشد: 1ـ درباره ماه رجب، سیزده روایت وجود دارد؛ در حالی که درباره ربیع الاول بیش از سه روایت و درباره بعثت آن حضرت در ماه رمضان، بیش از دو روایت به دست نیامده است. 2ـ روایات مربوط به ربیع الاول و ماه رمضان، در مورد تاریخ روز بعثت اختلاف دارند؛ در حالی که روایات مربوط به ماه رجب، به اتفاق، روز مبعث را بیست و هفتم رجب می دانند.

به طور کلی درباره همزمانی یا عدم همزمانی آغاز نزول قرآن با شروع بعثت پیامبر(ص) دو دیدگاه در بین صاحب نظران وجود دارد: الف: برخی معتقدند که بعثت پیامبر با نزول پنج آیه نخست سوره علق، آغاز شده است. لذا، زمان بعثت در ماه رمضان خواهد بود.

ب: در مقابل عدّه ای می گویند که، ابتدا، آن حضرت، در ماه رجب به پیامبری انتخاب شدند، سپس در ماه رمضان، همان سال یا سال بعد، قرآن بر ایشان نازل شد. بنابراین بعثت پیامبر، همزمان با نزول قرآن نبوده است.
5. مراحل نزول قرآن

الف: پیش از نزول: بررسی آیات آغازین سوره های قرآن ـ که ناظر به چگونگی اوصاف قرآن باشد ـ نشان می دهد که قرآن پیش از نزول آن، نزد خداوند، در «امّ الکتاب» که همان لوح محفوظ و کتاب مکنون است، دارای اوصافی مانند: علیٌّ، مبینٌ و حکیمٌ بوده است.

ب: مرحله نزول: قرآن کریم در این مرحله، تفصیل یافته و اوصاف جدیدی به خود گرفته است: «کِتابٌ اُحکِمَت ءایـاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»، «وقُرءانـًا فَرَقنـاهُ» و «لِسانٌ عَرَبیٌّ مُبین». در این مرحله، هدف از نزول قرآن، قراءت، تلاوت، ابلاغ، هدایت، تعقل، تذکّر، شفا، رحمت، تعلّم، اتّباع و… می باشد.

این مراحلِ نزول قرآن، نشانگر ذومراتب بودن آن است. قرآن، کتابی الهی و دارای مراتب مختلف است. مرتبه والای آن، همان امّ الکتاب است که حقیقتی نزد خدای حکیم دارد. مرحله دیگر آن در دست فرشتگان و مرتبه نازلِ آن در دست مردم و به زبان عربی فصیح و آشکار است.
6. نوع نزول قرآن

درباره واژه نزول و مشتقات آن در قرآن، آیات مختلفی وجود دارد. در برخی از این آیات، نزول قرآن به صورت مطلق ذکر شده است: «کِتابٌ اَنزَلناهُ اِلَیکَ» در برخی دیگر، از نزول تدریجی قرآن، سخن رفته است: «کِتابٌ اُحکِمَت آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت» و «وهُوَ الَّذی اَنزَلَ اِلَیکُمُ الکِتابَ مُفَصَّلاً». بنابر ادعا برخی از صاحب نظران، آیاتی از قرآن، اشاره به نزول دفعی و مجموعی قرآن دارند: «اِنّا اَنزَلناهُ فی لَیلَةِ القَدر» و «ولا تَعجَل بِالقُرءانِ مِن قَبلِ اَن یُقضی اِلَیکَ وحیُهُ»، «لا تُحَرِّک بِهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بِه». دلالت این آیات بر نزول دفعی بدین قرار است:

چون آیات قرآن یک بار به صورت جمعی در شب قدر بر پیامبر نازل شده بود. لذا به هنگام نزول تدریجی آیات، پیامبر عجله می کرد و بر جبرییل پیشقدم می شد و آیات را می خواند. این نشان می دهد که آن حضرت، قبل از نزول تدریجی آیات، از قرآن اطلاع داشته است. بنابراین خداوند دستور می دهد که در این کار عجله نکن و چیزی از این قرآن را بر مردم قراءت و تلاوت نکن تا اینکه وقت مناسب ابلاغ و تبلیغ آن برسد.

با توجه به این آیات و آیات مشابه دیگر، درباره نوع نزول قرآن، دیدگاه های متفاوتی در بین صاحب نظرانِ علوم قرآنی مطرح شده است. برخی می گویند قرآن ابتدا به صورت دفعی و یکپارچه در شب قدر از لوح محفوظ بر آسمان دنیا (بیت المعمور یا بیت العزّة) و یا بر قلب پیامبر(ص) نازل شد و از آنجا در طول مدت رسالت آن حضرت، توسط جبرییل امین دوباره بر پیامبر، نازل گشته است.

امّا عده ای دیگر می گویند که قرآن فقط به صورت تدریجی و در مدّت رسالت پیامبر اسلام، به تناسب شرایط زمانی و مکانی و وقوع حوادث و رخدادهای گوناگون، در قالب آیه ها و سوره های موجود، نازل شده است. البته در کنار این دو قول مشهور، اقوال مختلف دیگری نیز وجود دارد که به برخی از آن ها اشاره ای کوتاه می شود. قرآن در بیست یا بیست و سه شب قدر هر سالِ دوران رسالت، بر آسمان دنیا نازل شده است. یعنی در شب قدر هر سالِ مدت رسالت پیامبر آن اندازه از قرآن که مورد نیاز آن سال بوده، یک جا بر آن حضرت نازل شده است. سپس همان آیات و سوره ها، به تدریج در طول آن سال، دوباره بر پیامبر توسط فرشته وحی فرود می آمد.

در کنار این اقوال، برخی دیگر، توجیهاتی درباره نزول دفعی قرآن، بیان داشته اند که در این جا به سخن شیخ صدوق و علاّمه طباطبایی اشاره ای می شود: شیخ صدوق می گوید: منظور از نزول دفعی قرآن بر پیامبر در شب قدر، علم و آگاهی یافتنِ آن حضرت به محتوای کلی قرآن است. علامه طباطبایی می فرماید: «قرآن کریم دارای دو وجود است: وجود ظاهری تفصیل یافته در قالب الفاظ و عبارات است. وجود بسیط که از هرگونه تجزیه، تفصیل و الفاظ خالی می باشد. وجود باطنی قرآن، در شب قدر بر قلب آن حضرت نازل شد، سپس به تدریج وجود ظاهری آن، در مدت رسالت پیامبر، نازل گردید.»
منشأ پیدایش دو دیدگاه کلی نزول دفعی و تدریجی قرآن

برخی تصور کرده اند که واژه «انزال» از باب افعال به معنای نزول دفعی است و واژه «تنزیل» از باب تفعیل به معنای نزول تدریجی است. و هم چنین، روایاتی که در آنها به این تفصیل نزول دفعی و تدریجی آمده است، باعث پیدایش این دو دیدگاه شده است.

بررسی واژه انزال و تنزیل در لغت و قرآن: در لغت، هر دو واژه از ماده نزول به معنی فرود آمدن است. در کتبِ لغت، معنای دفعی، از معانی باب افعال ذکر نشده است. در معانی باب تفعیل، از معنای تکثیر و مبالغه، نام برده شده است. لذا، انزال و تنزیل هر دو متعدی ماده نزول هستند و فرقی باهم ندارند. استفاده معنی دفعی یا تدریجی از آن دو، نیاز به قرینه خاص در هر مورد، دارد.

در آیات قرآن کریم نیز، این دو واژه در معانی متعددی به کار رفته است: در آیات ذیل «انزال» در معنی تدریج استفاده شده است: «وکَذلِکَ اَنزَلناهُ آیاتٍ بَیِّناتٍ» (حج/16)، «واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» (بقره / 22) واژه «تنزیل» در معنی نزول دفعی، به کار رفته است: «لَولا نُزِّلَ عَلَیهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً» (فرقان / 32)، «تَنزیلٌ مِن رَبِّ العالَمین» (واقعه / 80)، «ونَزَّلناهُ تَنزیلا» (اسراء / 106)

در آیات دیگر، انزال و تنزیل، هر دو به یک معنا استعمال شده اند و آن معنی واحد، مطلق نزول، مورد نظر است: «واَنزَلنا اِلَیکَ الذِّکرَ» (نحل / 44)، «وقالوا یـاَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّکرُ» (حجر / 6). اگر در این دو آیه، انزلنا را به معنی نزول دفعی و «نزّل» را به معنی نزول تدریجی بگیریم، ترجمه آیه چنین خواهد شد: «ما قرآن را به طور دفعی بر تو نازل کردیم، تا تو قرآن را که به طور تدریجی نازل شده است برای مردم تفسیر کنی.»؛ و حال آن که این ترجمه صحیح نمی باشد.

با توجه به موارد کاربرد مختلف این دو واژه در قرآن و نیز معانی لغوی آن دو، ادعای نزول دفعی در «انزال» بدون دلیل است و اثبات آن در تمامی مواردِ استفاده شده در قرآن، کاری بس مشکل می باشد.

لذا، در این واژه ها، معنای دفعی و تدریجی، نیاز به قرینه دارد که در هر آیه باید به طور جداگانه مورد بررسی قرار گیرد تا روشن شود که با توجه به قرائن، دلالت بر کدام معنا دارد.

برخی از سؤالاتی که از صاحبانِ دیدگاه نزول دفعی، باید پرسیده شود این است: 1. چه ضرورتی ایجاب می کرد که قرآن، دو نزول داشته باشد، یکی دفعی و در آسمان، دیگری تدریجی و در زمین، با این که یک نزول، آن هم تدریجی کفایت می کرد؟

2. مراد از بیت العزّة یا بیت المعمور چیست؟

3. بعد از جمله «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن» می فرماید: «هدی للنّاس» این دلالت دارد که قرآنِ نازل شده، راهنما و هدایت گر مردم است و این صفات با آن که قرآن در آسمان (بیت العزّة یا بیت المعمور) باشد، سازش ندارد. زیرا چنان قرآنی، آن هم در آسمان، چگونه هدایت گر مردم خواهد بود؟

با توجه به بیانات فوق، نمی توان نزول دفعی قرآن را پذیرفت. زیرا در آیات قرآن، افرادی مورد خطاب قرار گرفته اند، که در هنگام خطاب، حضور نداشته اند. در قرآن، آیات ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقیّد، مبهم و مبیّن، بسیار است، که مقتضای این موارد، تأخیر زمانی برخی از

آیات، از برخی دیگر است. هم چنین، در برخی از روایات، نظیر: روایات مربوط به اصحاب کهف و مسئله ظهار آمده است: گاه مردم اموری را از پیامبر سؤال می کردند و آن حضرت می فرمود: در این زمینه به من چیزی وحی نشده است، لذا در انتظار بمانید تا خداوند درباره آن به من آیاتی را وحی کند.

صریح آیه 32 فرقان: «وقالَ الَّذینَ کَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَیهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً…» نزول دفعی آن را رد می کند. بر این اساس، روایاتی که حاکی از نزول دفعی قرآنند، بدلیلِ مخالفت با صریح این آیه، کنار گذاشته می شوند. شیخ مفید در پاسخ به ادّعای نزول دفعی قرآن می گوید: این سخن، مضمونِ خبر واحدی است که نه موجب علم و نه موجب عمل است. این که قسمتی از قرآن به دنبال اسباب نزولی که حادث می شوند، نازل گشته است برخلاف مضمون حدیث مزبور دلالت دارد. زیرا این گونه آیات، مشتمل است بر حکم آن حوادث و ذکر آنچه اتفاق افتاده است و این ممکن نیست، مگر اینکه نزولِ این آیات، بعد از تحقق اسباب نزول باشد. در بیان دیدگاه نزول تدریجی، ابتدا، ذکر یک مثال خالی از فایده نیست. اگر شخصی که مشغول حفر قناتی است، هنگامی که آب قنات بیرون می آید، بگوید: آب قنات روز جمعه بیرون آمد، آیا معنای این سخن او این است که همه آب قنات روز جمعه بیرون آمد؟ یا اینکه در عرف زبان و محاورات عقلاً و عموم مردم می گویند: یعنی شروع خروج آب، روز جمعه بوده است. بنابراین وقتی خداوند می فرماید: «ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.» یعنی شروع نزول قرآن در شب قدر بوده است.
دلایل دیدگاه نزول تدریجی

1. تصریح قرآن: آیه شریفه «وقالَ الَّذینَ کَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَیهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً…» (فرقان / 32)؛ خداوند در پاسخ سؤال کافران که پرسیدند: چرا قرآن بر رسول خدا به طور یکجا نازل نشد، در مقام انکار برنیامد و نفرمود: چنین نیست و قرآن به طور یکجا نیز بر رسول خدا نازل شده است؛ بلکه در مقام اثبات برآمد و فرمود: همان طور است که می گویید؛ قرآن به طور دفعی نازل نشده است.

2. مضامین قرآن: از ظاهر برخی از آیات (آیه سؤال از اصحاب کهف: 23 و 24؛ آیه تغییر قبله: بقره / 144؛ و آیه ظهار: مجادله / 2) چنین حاصل می شود که پیامبر حکم برخی از امور و پاسخ بعضی از سؤالات را نمی دانستند؛ لذا منتظر نزول آیاتی درباره آن ها می شدند. بدیهی است که اگر قبلاً کل قرآن بر آن حضرت نازل شده بود، چنین انتظاری معنا نداشت.
حکمت و آثار نزول تدریجی قرآن

الف: قوّت قلب پیامبر: تجدید وحی بر پیامبر موجب دل گرمی آن حضرت می شد و از عوامل ثبات و پایداری ایشان در دعوت و مبارزه به شمار می رفت.

ب: تأکید بر حقانیّت دعوت و پشتیبانی مداوم از پیامبر: ارتباط مستمر به واسطه نزول تدریجی آیات تأیید و تأکید بر دعوت رسالت و موجب آسان شدن تحمّل مشکلات و پایداری در دین می شد.

ج: مصالح مرتبط با مردم: در مقاطع زمانی و مکانی و متناسب با شرایط فردی، اجتماعی، سیاسی و رویدادهای تاریخی وجود شبهات و پرسش های مخالفان و موافقان و تغییر تدریجی آداب و رسوم و خرافات جاهلی، اقتضا می کرد که آیات قرآن به مرور نازل شود. و اجرای همزمان احکام و قوانین شرعی برای افرادی که تازه اسلام را پذیرفته اند، سخت و دشوار بود. لذا با نزول تدریجی آن موارد، احکام و قوانین به صورت گام به گام و مرحله ای به اجرا درآمد. فایده دیگر آن امکان حفظ و صیانت از آیات قرآن توسط مردم بود.

د: مصالح مرتبط با قرآن: انسجام و پیوستگی میان آیات قرآن و نبود اختلاف و تعارض به رغمِ نزول تدریجی آن، کلام الهی و وحیانی بودن آیات و در نهایت، معجزه بودن قرآن را به اثبات می رساند.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 25
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

takab's blog

امیدوارم شماهم مارا یاری کنید

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی،تحلیلی
  • اقتصادی
  • بدون موضوع
  • تاریخی
  • تربیتی
  • خبری
  • شهدا
  • قرآن
  • مهدویت

Random photo

عکس

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس