takab's blog

سلام هدف ترویج مهدویت و شیعه سالاری میباشد
  • خانه 

تعریف جوانی

05 اردیبهشت 1396 توسط مدرسه علمیه نجمه خاتون(س) تکاب

جوانی دوره ای شکوهمند، پر اوج و بی بازگشت است. دوره ای که در آن کم آگاهی، شتابناکی ناهشیاری، خود شیفتگی و کم تجربگی با خصلت هایی همانند امیدواری، جستجوگری، حق طلبی، عاطفه مندی و خوداتکایی پیوند می خورد که اگر از شکوفایی و بالندگی این فرصت غفلت شود، بحران و بروز تبعات تلخ آن، پردامنه و چشمگیر خواهد شد.

درباره محدوده دوره سنی جوانان هم در بین روان شناسان و هم در بین دستگاه های مسؤول در کشورهای مختلف، دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. برخی از روان شناسان سن 17 یا 18 تا 30 را سن جوانی می دانند.

شورای عالی جوانان در کشور ما سن 15 تا 29 را رسما سن جوانی تعیین کرده است. اما در کشورهای دیگر این دامنه متفاوت است. به عنوان نمونه در آفریقای جنوبی 14 تا 35 سال، در استرالیا 15 تا 25 سال، در چین 14 تا 28 سال و در مالزی 15 تا 40 سال این دامنه را تشکیل می دهد.

از سویی، برای تعیین دامنه سنی جوانی رویکردهای متفاوتی وجود دارد. بر اساس رویکرد مذهبی، جوان کسی است که دوران خردسالی را گذرانده و با بلوغ جسمانی از برخی حقوق فطری و شرعی همانند حق تسلط بر اموال، ازدواج، طلاق، خرید و فروش و… برخوردار شده است که در دوران کودکی امکان تحقق آن وجود نداشته است.

در رویکرد زیست شناختی و به تبع آن علوم زیستی و پزشکی، با معیارهایی نظیر وضعیت جسمانی، قدرت بدنی، سیستم عصب شناختی و ساختار مغز، عمکرد غدد درون ریز و… وضعیت کودکی تا کهولت تعیین می گردد.

در رویکرد جامعه شناسی، جوانی یک فرایند و سازه اجتماعی است که با وقایع هنجاری همانند ازدواج، فرزندآوری، اشتغال و… تعریف می شود. در رویکرد حقوقی ـ مدنی اشخاص یا نابالغ و صغیرند و یا مرحله بلوغ اجتماعی را پشت سر گذاشته و به سن قانونی 18 رسیده اند. در این رویکرد، جوان به نام «جوان بزرگسال» خوانده می شود.

رویکردهای دیگری نیز همانند رویکرد روان شناختی، جمعیت شناختی و رویکرد تلفیقی وجود دارد که متناسب با شاخص های خود، جوانی و ویژگی های آن را تعریف می کنند.

در این نوشته، به برخی از ویژگی های دوران جوانی اشاره می شود و خلقیات جوان گذرا مورد بررسی قرار می گیرد و سپس برخی راهکارها برای ارتباط با او بیان می گردد.

خلقیات و اوصاف جوان

ویژگی های رفتاری افراد در سنین مختلف، متفاوت است. این تفاوت ها از میزان آگاهی و تجارب فرد، نحوه تعامل او با محیط، میزان تأثیرپذیری از دیگران، نداشتن یا چگونه داشتن ایدئولوژی، تغییرات زیستی و روانی و… نشأت می گیرد.

جوان نیز به دلیل شرایط ویژه ای که در آن قرار دارد، از خصائصی برخوردار است که نیاز به جهت دادن، اصلاح و پالایش دارد که اگر این ویژگی ها جهت دار گردد، چه بسا نیکو، دلپذیر و خوشایند خواهد شد. ما در این جا به پاره ای از این ویژگی ها اشاره می نماییم:

1ـ جوان خود اتکا و استقلال طلب است

جوانی حد فاصل میان نوجوانی و میان سالی است. یکی از اساسی ترین ویژگی های کودک و حتی نوجوان احساس وابستگی او به اطرافیان است. این وابستگی تنها عاطفی نیست و حتی در بروز رفتارها نیز نوعی تقلید و وابستگی مشهود است. در تصمیم گیری ها مستقل عمل نمی شود و در ابراز نظر و دیدگاه نیز استقلال و خود اتکایی به چشم نمی آید.

اما جوان وابسته خو نیست و از تعلق و وابستگی گریزان است. او خوداندیش و خود رفتار است. با آن که ممکن است تصمیمات و رفتارهای او نادرست باشد، اما به دلیل حس استقلال طلبی و خود بسندگی همه عوارض گریز از تعلق را می پذیرد و بر پای خود می ایستد.

اگر والدین و معلمان به دلیل استقلال طلبی همواره او را به خود وانهند، جوان دچار مشکل و گسیختگی می شود. از سویی لجاجت با او، مراقبت های پلیسی و افراطی و دخالت در ریز و درشت امور او، نه تنها اثر مثبت بر جای نمی نهد، بلکه او را عصیان گر و گریزان خواهد ساخت .

2. جوان برتری جو و رقابت طلب است

احساس خوداتکایی، جوان را برای حضور در میدان رقابت ها آماده و او را برتری جو می سازد. استقلال طلبی حس استعلا و برتری طلبی را در جوان که سرشار از انرژی و نیروهای پراکنده و انتظام نایافته است، تزریق و تقویت می کند.

3. جوان کم تجربه شتابکار و ناهشیار است

کم آگاهی و کم تجربگی جوان امری طبیعی است و به تعبیر امیرمؤمنان (علیه السلام):«جهل الشباب مندور».1

همین کم آگاهی می تواند زمینه ساز تصمیمات شتابناکانه باشد. از سویی جوانی یکی از شعبه های جنون و ناهشیاری خوانده شده است. 2 همه این ها نشان می دهد که مراودات و تعاملات با جوان باید ظریف و سنجیده باشد.

4. جوان حق پذیر است: اما قدر خود را نمی داند

امیرالمؤمنین می فرماید: «شیئان لا یعرف فضلهما الامن فقدهما: الشباب و العافیة»3

دو چیز است که فقط از دست دادگان قدر آن را می دانند: جوانی و تندرستی. اما این قدر ناشناسی بدان معنا نیست که جوان خود را از راهنما بی نیاز می یابد. بر عکس اگر راهنما او را به حق رهنمونگری کند، جوان پذیرنده حق خواهد بود. به تعبیر دیگر: «انما قلب الحدث کالعرض الخالیه، ما القی فیه من شی ء الا قبلته»4

جان و قلب او همانند زمین خالی است که پذیرای هر بذری است که در آن بکارید. آمده است که امام صادق (علیه السلام) یکی از یاران خود را برای تبلیغ به بصره فرستاد. پس از بازگشت به او فرمود: آیا مردم استقبالی کردند؟ گفت: بسیار کم!

امام فرمود: برتو باد به جوانان که آنان به هر امر نیکی رو می آوردند و پذیراترند.5

5. جوان در فشار و پرخاشگر است

یکی از اساسی ترین خصائص بیولوژیکی جوان در فشار بودن و در نتیجه، پرخاشگری اوست. کارکرد سیستم زیستی جوان و التهابات و غرایز مختلف وی به نوعی او را در فشار نشان می دهد و نتیجه طبیعی آن، بروز رفتارهای پرخاشگرایانه می باشد.

پرخاشگری و خشمناکی گاه در افراد بالغ به صورت بیماری های بدنی، سردرد، اختلالات معده، و گاه به صورت حساسیت، خیالبافی و ابراز خصومت ظهور و بروز می کند.6 تأمین احتیاجات اساسی درونی افراد، عدم دخالت بی مورد در کار جوان، عدم تنبیه و مؤاخذه شدید می تواند خشم و پرخاش را تقلیل بخشد.

از سویی، اگر خوی پرخاشگری جوان مورد توجه قرار نگیرد و صرفا به پیش زمینه های تعلیمی و تربیتی ارجاع داده شود و از این رو، زمینه نادیده گرفتن و حتی سرکوبی آن فراهم آید، نه تنها جوان رام و مطیع نمی شود، بلکه ممکن است به صورت موقتی نیروهای سرکوب شده پنهان بماند و در موقعیتی دیگر به صورت ضایعه و فاجعه نمایان شود.

6. جوان احساس خلأ می کند

به طور طبیعی، جوان مثل کودک مورد توجه نیست و از این رو، اطراف خویش را خالی می یابد. چنانکه گفته شد: جوان استقلال طلب است و استقلال طلبی ممکن است گاه گاه به احساس خلأ منجر شود. چون خود تصمیم می گیرد، یا می خواهد تصمیم بگیرد و خود رفتار نماید و مقلد و وابسته نباشد، خلأ به او دست می دهد. این احساس خلأ باعث می شود که:

الف) خواهان جلب توجه باشد.

ب) به همدلی و همراهی میل پیدا نماید.

ج) رفتارهای توجه برانگیز از خویش بروز دهد. پوشش های متفاوت، الگوبرداری از مدل های غیر بومی و عجیب، فعالیت ها و حرکات احساسی، نمونه هایی است که نشان می دهد رفتار جوان توجه برانگیز است.

7. جوان با بحران مواجه است

برخی از بحران هایی که جوان با آن در چالش است، عبارتند از:

الف) بحران شخصیت یا هویت

بحران هویت یا کیستی شناختی عمده ترین بحران جوان محسوب می شود. شخصیت جوان شخصیت ثابت یا پایدار نیست و از این رو، همواره در معرض تزلزل است. انسان در کودکی، تنها مایه های شخصیتی را داراست، ولی تشخص یافته نیست. در کهن روزی شخصیت او شکل پذیرفته و پابرجاست و عملکرد و رفتار او نشانگر شخصیت یا ناشی از شخصیت اوست. اما در فاصله این دوره، شخصیت انسان در حال شکل گیری است. یعنی جوانی مرحله شکل پذیری شخصیت آدمی است. حدیث مشهور می گوید:«قلب جوان چون سرزمین مساعدی است که پذیرنده هر بذری است». همین حالت پذیرش، نشان از عدم شکل گیری شخصیت می باشد و مهم آن که در همین دوره، شکل گیری شخصیت صورت می پذیرد. پس دوره جوانی، دوره انتقال از عدم تشخص به سوی شخصیت یافتن است و دوره انتقال، دوره بحران هاست. عوامل مختلفی همانند:

ـ عوامل موروثی

ـ عوامل محیطی

ـ عوامل تربیتی و تلقی های فرهنگی

ـ ارزش های جمعی و هنجاری های جاری

ـ شرایط خانوادگی

ـ و الگوهای پیرامون روحیه سرمشق پذیری

شخصیت جوان را شکل می دهند. بازشناسی هر یک از عوامل یاد شده و شناخت میزان تأثیر و کارآیی و ظرفیت هر کدام در تکوین شخصیت و مواجهه منطقی با جنبه های منفی هر یک از عوامل پیش گفته، می تواند به شکل پذیری بهتر شخصیت جوان منجر گردد.

ب) بحران روابط اجتماعی

این بحران به تردیدها و تشکیک های جوان در تعاملات اجتماعی اشاره دارد. تلاش برای یافتن گروه همگون، آرمان گرایی جوان در دوست یابی، عزلت و گوشه گیری از جمع و اموری از این دست، بحران روابط اجتماعی جوان را گزارش می دهد.

ج) بحران خانواده

احساس طرد از سوی خانواده، تعارض بین خواست جوان و خواست خانواده، گریز از خانه و خیابان گردی، آرزوی زندگی در خانواده متفاوت، پرخاش مداوم جنسیت مختلف یک خانواده با همدیگر و نشانه هایی از این نوع رگه هایی از بحران خانواده را نمایان می سازد.

د) بحران جنسی

جوان به دلیل نیازهای ویژه دوران جوانی و غریزه خدادادی که در او وجود دارد، در این زمینه نیز دچار بحران می گردد. حل قطعی و نهایی این بحران، تنها با درآویختن به برخی موعظه ها، مناسک و سوق دادن جوان از کشش های زمینی به جاذبه های آسمانی امکان پذیر نیست. درک موقعیت جوان و سپس نوعی فرهنگ سازی برای گذر از این بحران و توجیه واقع گرایانه و نه مصلحت جویانه و نیز در صورت امکان تمهید مقدماتی برای بهکام بودن مشروع او می تواند به عنوان راهکاری برای حل بحران یاد شده قلمداد گردد.

ر) بحران کار

بحران کار در کشورهایی که جوان، اکثریت جمعیت آن را تشکیل می دهد، مشهودتر است. خاصه در کشورهایی که از یک سو، جوان به مدارج عالی تحصیلی می رسد و از سوی دیگر، به دلیل عدم هماهنگی دانش و صنعت و ناهمگونی نهاد آموزش و نهاد کار، کاری مناسب شأن و تحصیلات خویش نمی یابد.

راهکارهای ارتباط با جوان

به دلیل ویژگی های جوان و بحران هایی که او با آن مواجه است، ارتباط با جوان امری چندان ساده و آسان نیست. منظور از ارتباط سخن گفتن با او یا شنیدن سخن او نیست؛ زیرا سخن گفتن همیشه نشانه ایجاد ارتباط نیست و چه بسا ارتباط یکسویه پدید آورد. به همین دلیل، مراد ما از ارتباط، ارتباط بین الطرفین، مداوم، تأثیرگذار و نتیجه بخش است که بدون شناخت دنیای جوان امکان ناپذیر است. از همین رو، در بخش نخست این نوشته، به خلقیات و بحران های جوان پرداخته شد تا با آشنایی کامل از روحیات، علائق و انگیزه ها و نیازهای جوان به ارتباط با او همت گماشته شود.

در این بخش، به برخی از راهکارهای ارتباط با جوان می پردازیم.

1. درک موقعیت جوان

مهم ترین راهکار برای ارتباط با جوان، شناخت و درک و دریافت درست موقعیت اوست. ما همواره به کسی که مشکل ما را جدی نمی انگارد یا رفتار ما را توجیه ناپذیر می شمارد، می گوییم: «اگر به جای من بودی، چه می کردی؟»

این به جای من بودن، یعنی درک موقعیت من که درک موقعیت، خود باعث می شود، بهتر رفتارهای فرد را تحلیل و تبیین نماییم.

جوان نیز در موقعیت خاصی زندگی می کند. اگر بخواهیم با جوان صمیمی و مرتبط باشیم و رفتارهای وی را غیر عقلانی قلمداد نکنیم و مدام بر او خرده نگیریم، باید از دریچه دنیای او به قضایا بنگریم.

2. شناخت نیازهای جوان و برآوردن آن

جوان نیازهای متفاوتی دارد. هر یک از نیازهای او به یکی از حوزه های شخصیتی او مربوط می شود. اگر جوان به محبت احساس نیاز می کند، این نشانگر آن است که در حوزه شخصیتی دچار احساس خلأ می باشد. نیازهای عاطفی یکی از اساسی ترین نیازهای اوست. هریک از ما اگر نتوانیم سایر نیازهای جوان را برآورده سازیم، دست کم می توانیم جوان را از احساس خلأ رهایی بخشیم. در هر صورت، شناخت نیاز جوان و در صورت امکان برآوردن آن نیازها می تواند به ایجاد ارتباط با او مؤثر باشد.

3. سخن گفتن با جوان

خیلی ها با شنیدن واژه ارتباط به یاد حرف زدن می افتند؛ یعنی ارتباط و سخن گفتن را با یکدیگر مترادف می یابند و یا آن دو را با هم تداعی می کنند. در حالی که حرف زدن تنها بخشی از ارتباط است و شاید کم اهمیت ترین بخش ارتباط به حساب آید.

اما شنیدن و گوش دادن، همانند سخن گفتن، در ایجاد ارتباط مؤثر بلکه اثر بخش تر است. انسان به طور طبیعی دوست دارد که دیگران به سخن او گوش دهند. گوش دادن به سخن دیگران، با ارزش قائل شدن برای آنان همخوان و سازگار است و این ارزش قائل شدن به ارتباط منجر می شود.

حال که سخن گفتن و شنیدن در ایجاد ارتباط تأثیرگذارند، باید در نحوه حرف زدن، شنیدن،انتخاب کلمات، موقعیت گفتاری و شنیداری، علائق مخاطب و هر چیزی که شنیدن را خوشایند و گفتن را دلپذیر می سازد، دقت کرد.

بسیاری از والدین و معلمان در نحوه سخن گفتن دچار مشکل هستند و از این رو، مخاطبانشان یعنی فرزندان و فراگیران یا علاقه ای به شنیدن ندارند و یا به گونه ای می شنوند که با خواست و رضایت آنان همگون نیست. گونه هایی از سخن گفتن که شنیدن را دشوار و نامبارک می سازد، از این قرار است:

الف)سخن گفتن آمرانه و خشن

برخی دوست دارند همواره از موضع برتر سخن بگویند. آنان یا به دلیل کمبودهای روحی و روانی و یا به دلیل تلقی و دریافت نادرست از مقولاتی چون اقتدار، قاطعیت، مدیریت و… همیشه در نقش فرمانده ظاهر می شوند و طبیعت جوان پذیرنده چنین موضعی نیست. طبیعت جوان، نیازمند همدلی، هم صدایی، احساس پذیری، عاطفه جویی و البته خردگرایی و چون و چرا کردن است. از این رو، هرگز سخن از موضع برتر را با طبیعت خویش هماهنگ نمی یابد و لذا بر استادان لازم است که از این نحوه سخن گفتن پرهیز کنند و به جای ایجاد جاذبه به دافعه نپردازند.

ب) سخن گفتن اخلاق گرایانه

منظور از سخن گفتن اخلاق گرایانه، سخن گفتن اخلاقی نیست.

به عبارت دیگر، سخن گفتن اخلاق گرایانه را به سخن گفتنی می گوییم که گوینده فقط ژست اخلاقی گرفته باشد. در حقیقت، برخی نه از موضع آمرانه که از موضع پدرانه سخن می گویند و چنین وانمود می کنند که دانای روزگارند و در این نحوه گفتگو، مخاطبان خود را فرزندانی نورس و نوباوگانی بی تجربه قلمداد می کنند که باید از سر لطف یا ترحم آنان را به سخن راست و راه نیکو رهنمون شد. چنین گونه سخن گفتن نیز با طبیعت جوان که افزون بر نوعی سرکشی، خود را راست رو و نیک منش می داند، چندان سازگار نیست.

ج) سخن گفتن از موضع همه چیز دان و علامه

برخی دیگر دوست دارند چنین وانمود کنند که از همه چیز آگاهند. کسانی هستند که از علم، ادب، فقه، سیاست و… گرفته تا فرهنگ، شعر، موسیقی، مسائل اقتصادی و نظامی آن هم در بعد داخلی و بین المللی و در یک کلمه از عرش تا فرش سخن می گویند. تو گویی که بر همه مسائل احاطه دارند و عجیب تر آن که هیچ گاه توان اقرار به نادانی یا ناآشنایی و ناآگاهی خویش را در این حوزه ها ندارند. از آنان هرگاه و از هر دری بپرسی، سخن آماده برای گفتن دارند و بی تردید این گزافه گویی و زیاده خواهی و علامه نمایی باعث می شود که اشتباهات جبران ناپذیری از آنان سربزند. اگر کسی از موضع همه چیزدان سخن بگوید، نه تنها موفق به ایجاد ارتباط نمی شود، بلکه رشته هایی از ارتباط را که باقی مانده بود، می گسلد و دیگران اگر به سخن او گوش می دهند، نه به دلیل علاقه که شاید از سر اجبار باشد.

د) سخن گفتن انتقاد گرایانه

کسانی که فقط ایراد می گیرند و تماما نقطه ضعف ها را می بینند و توجهی به نقاط مثبت فرد ندارند، همیشه در مقام انتقاد برمی آیند. همین است که زبان آنان همیشه تلخ و تخریب گر است. البته انتقاد اگر در موضع خویش و عادلانه باشد، کاری به جا و شایسته است؛ اما انتقاد یکریز و همواره که نشانگر بدبینی است، نه تنها سازنده و اصلاح گر نیست که بنیادهای ارتباط را ویران و وارون می سازد. به تعبیر امام علی (علیه السلام)، از تکرار سرزنش بپرهیز که فرد را به گناه جری و سرزنش را بی اثر می سازد.7

ه) البته گونه هایی دیگر همچون گونه داوری و قاضی گری، گونه ترحم و دلجویی و… وجود دارد که مانع ارتباط است و نه عامل
ارتباط.
4. شنیدن سخن جوان

گفتیم که افزون بر سخن گفتن با جوان، به گوش سپردن سخن او نیز نیازمندیم. جوانان خصوصا وقتی که ناراحت و دلگیرند، می خواهند گوش شنوایی باشد که مورد پذیرش قرار گیرند. پذیرش نیز بدین معنا نیست که با احساسات، دیدگاه ها، علائق و خواست های جوان موافق باشید، بلکه کافی است جوان و موقعیت وی را درک کنید. همین درک موقعیت است که ایجاد رابطه و صمیمیت می نماید.

گاه برخی برخوردها حتی اگر اثری داشته باشد، آنی، موقتی و زودگذر است و آثار تربیتی ماندگار ندارد، اما اگر موقعیت جوان به خوبی درک شود، اجازه حرف زدن و فرصت اندیشیدن در اختیار او نهاده شود و بگذاریم که راحت و آسوده درد دل نماید، به دنیای او نزدیک تر شده، احساساتش را بهتر درک می نماییم و در این شنیدن ها و درد دل کردن هاست که به راه حل های بهتر خواهیم رسید.

برای بهتر گوش دادن لازم است:

الف) اندکی تأمل کنیم. بی محابا و با شتاب قضاوت ننماییم. شاید سخن نگفته ای در دل اوست که اگر بشنویم، حق را از آن او بدانیم. بنابراین به جای آن که با عتاب و خطاب و تلخی و تندی برخورد کنیم، بهتر است با تأمل و دقت سخن جوان را بشنویم تا به راه حل مؤثرتری دست یابیم.

ب) کلمات در متن خود دارای بار معنایی هستند. خشم، ترس، احساس، عاطفه و… معانی ای هستند که در ذات کلمات نهفته اند. باید به این معانی توجهی جدی داشت. نحوه توجه کردن به متکلم در ایجاد ارتباط موثر است. اگر سخن او را قطع کنیم، یا به او مدام خیره شویم، یا بدون توجه به سخنان وی مشغول کار دیگری گردیم و یا با مزه پرانی او را از ادامه سخن گفتن پشیمان سازیم، در آن صورت، شنونده خوبی نخواهیم بود.

ج) نکته مهم تر آن که شنیدن سخن جوان همواره بدین معنا نیست که او با ما سخن بگوید. ما باید به پیام های غیر کلامی او نیز توجه کنیم، گاه رنگ چهره، لحن صدا، حالات بدن، واکنش سریع و… پیام هایی مخابره می کنند که رساتر از سخن مستقیم است. شنونده خوب باید به این پیام ها نیز توجه داشته باشد. نتیجه آن که شنونده خوب باید:

الف) گوش دادن مؤثر را تمرین کند.

ب) جوان را برای بازگو کردن احساساتش زیر فشار قرار ندهد.

ج) پاسخ هایی که می دهد، دقیق باشد.

د) بیش از اندازه سؤال نکند؛ زیرا اگر به قدر کافی اطلاعات به دست آورده باشد، طرح سؤالات بیش تر، معنا و مفهوم خود را از دست خواهد داد.

ه) برای گوش دادن، وقت صرف نماید. یعنی با شنیدن چند جمله خسته و دلزده نشود. صبور بودن و وقت کافی داشتن، مهارت شنیدن را مؤثر و فعال می سازد.8

و) اگر فرصتی برای گوش دادن ندارد، آن را طوری متذکر شود که برای جوان قابل قبول باشد.

ز) فضای مناسبی را برای شنیدن انتخاب کند که از شلوغی و سر و صدا به دور باشد.9

5. ابراز احساس با جوان

همیشه رابطه منطقی و فکورانه داشتن با جوان پاسخ گو نیست. گاه باید خارج از روابط خشک عقلی و منطقی به ابراز احساس پرداخت و از احساس جوان آگاه و از این طریق با او مرتبط شد.

البته این ابراز احساس باید به صورت متعادل باشد؛ نه افراطی و نه تفریطی. با ابراز احساس، جوان ما را همانند خود احساس می کند و این به ایجاد رابطه برابر می انجامد که این نوع رابطه:

الف) انعطاف ساز است و ذهن باز را تولید می کند.

ب) شخصیت ساز است.

ج) برای درک دیگران ایجاد میل و اشتیاق می نماید.

د) قدرشناسی و احترام دو جانبه را افزون می سازد.

نکات پایانی:

1. با جوان همواره محترمانه و مؤدبانه برخوردکنید.

2. بیش از آن که به رفتارهای منفی او توجه کنید، به رفتارهای مثبت وی توجه نشان دهید.

3. برای برخورد با جوانی که برای جلب توجه رفتار منفی از خویش بروز می دهد، بهترین برخورد عدم توجه به آن رفتار است.

4. اگر چه جوان دارای عیوبی است، چشم پوشی از آن و نیز پذیرفتن عیوب مان در برطرف نمودن عیوب جوان تأثیرگذار است.

5. اگر جوان دارای رفتارهای ناهنجار است، باید آهسته آهسته به تغییر او همت گماشت؛ زیرا ناهنجاری ها یک شبه از بین نمی رود.

6. ناهنجاری ها یک شبه از بین نمی رود، لکن هیچ گاه نباید از تلاش ناامید شد.

7. برای ارتباط با جوان، خوب سخن گفتن، خوب گوش سپردن و ابراز احساس خوب، حتمی و گریزناپذیر است.

8. در مواجهه با جوان باید واقع بینانه عمل کرد و نه آرمانگرایانه.

9. تغییر روش های رفتاری بزرگسالان ممکن است به تغییر رفتارهای جوان و به ارتباط با او منجر شود.

10. همیشه خود را در موقعیت جوان قرار دهید و از آن دریچه به دنیای او بنگرید.

 نظر دهید »

تشویق کودک

05 اردیبهشت 1396 توسط مدرسه علمیه نجمه خاتون(س) تکاب

روزی عـلی (ع ) در منزل بود و فرزندانش عباس و زینب , که آن زمان خردسال بودند, در دو طرف آن حضرت نشسته بودند .
علی (ع ) به عباس فرمود : بگو یک .
- یک .
- بگو دو .
عباس عرض کرد : حیا می کنم با زبانی که یک گفته ام , دوبگویم .
علی (ع ) برای تشویق و تحسین وی , چشم هایش را بوسید .
سپس حضرت به زینب که در طرف چپ نشسته بود, توجه فرمود .
زینب عرض کرد : پدر جان , آیا ما را دوست داری ؟ حضرت فرمود : بلی , فرزندان ما پاره های جگر ما هستند .
زیـنـب گـفـت : دو مـحـبت در دل مردان با ایمان نمی گنجد : حب خداو حب اولاد .
ناچار باید گفت : حب به ما شفقت و مهربانی است ومحبت خالص مخصوص ذات لایزال الهی است .
حضرت با شنیدن این حرف به آن دو, مهر و عطوفت بیشتری می فرمود و آنان را تحسین و تمجید می کرد .
رسول اکرم (ص ) فرمود : پدری که بانگاه محبت آمیز خود فرزندخویش را مسرور می کند, خداوند به او اجر آزاد کردن بنده ای را عنایت می فرماید

 نظر دهید »

گریه امام زمان بروفات حضرت زینب

05 اردیبهشت 1396 توسط مدرسه علمیه نجمه خاتون(س) تکاب

مرحوم آیت الله سید نورالدین جزایری (متوفی 1348 ه ق ) در کتاب ((الخصائص الزینبیه )) آورده است که عالم دانشمند و محدث خبیر شیخ محمد باقر قاینی ، صاحب کتاب کبریت الاحمر در کتاب کشکول خود به نام ((سفینة القماش )) می نویسد :
در عصری که در نجف اشرف به تحصیل علوم حوزوی اشتغال داشتم در آنجا سیدی زاهد و پرهیز کار بود که سواد نداشت ، روزی در حرم حضرت علی (ع ) به زیارت مرقد حضرت مشغول بود ، دید یکی از زایران ترک زبان ، گوشه ای از حرم نشست و مشغول تلاوت قران شد ، این سید جلیل احساساتی شد و به خود گفت : ((آیا سزاوار است که ترک و دیلم قران ، کتاب جدت را بخوانند و تو بی سواد باشی و از خواند آیات قرآن محروم بمانی ؟ ! )) او از روی غیرت و همت قسمتی زا اوقاتش را در سقایی (آبرسانی ) صرف کرد تا مخارج زندگی اش را تاءمین کند ، و قسمت دیگر را به تحصیل علوم پرداخت و کم کم ترقی کرد تا به حدی که در درس خارج آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی (میرزای بزرگ ، متوفی 1312 ه ق ) شرکت می کرد و به درجه ای رسید که احتمال می دادند به حد اجتهاد رسیده است . این سید جلیل و پارسا برای من چنین نقل کرد :
در عالم خواب امام زمان حضرت ولی عصر (عج ) را دیدم ، بسیار غمگین و آشفته حال بود ، به محضرش رفتم و سلام کردم ، سپس عرض کردم : ((چرا این گونه ناراحت و گریان هستی ؟ )) فرمود : ((امروز روز وفات عمه ام حضرت زینب (س ) است . از آن روزی که عمه ام زینب (س ) وفات کرده ، تاکنون ، هر سال در روز وفات او ، فرشتگان در آسمانها مجلس عزا به پا می کنند ، آن چنان می گریند که من باید بروم و آنها را ساکت کنم ، آنها خطبه حضرت زینب (س ) را که در بازار کوفه خواند ، می خوانند و می گریند ، من هم اکنون از آن مجلس فرشتگان مراجعت نموده ام . )

 نظر دهید »

بانوی اسارت حضرت زینب

05 اردیبهشت 1396 توسط مدرسه علمیه نجمه خاتون(س) تکاب

ﺩﺭ ﻣﺎﺟﺮﺍﻯ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺯﻳﻨﺐ (ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺯﻧﺎﻥ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ، ﺯﻧﺎﻥ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻣﺸﻖ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﺘﻚ ﺣﺮﻣﺖ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻯ ﻛﻪ ﺭﻭﭘﻮﺵ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻏﺎﺭﺕ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﻴﻜﻪ ﺯﻳﻨﺐ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺲ ﻳﺰﻳﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻳﻨﺐ (ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻰ ﺷﺪﻳﺪﻯ ﺑﺮ ﺿﺪّ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ﻳﺰﻳﺪ ﻭ ﻳﺰﻳﺪﻳﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻳﺰﻳﺪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻛﻨﻴﺰﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﻨﺸﺎﻧﻰ، ﻭﻟﻰ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠّﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺳﻴﺮ ﺣﺮﻛﺖ ﺩﻫﻰ، ﺣﺮﻳﻢ ﭘﻮﺷﺶ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﻰ ﻭ ﻧﻘﺎﺏ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺩﺍﺭﻯ.
ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ:

ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺟﺰ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﻜﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻯ، ﺣﺘﻤﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﺩﺭ (ﻗﻴﺎﻣﺖ) ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠّﻢ ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﺑﺎ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﮔﻨﺎﻩ، ﮔﻨﺎﻩ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ، ﻭ ﻫﺘﻚ ﺣﺮﻣﺖ (ﺣﺠﺎﺏ) ﺁﻧﻬﺎ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺣﻖ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻋﺰّﺕ ﻣﺎ ﻭ ﺫﻟّﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺩﻳﺪ.
ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ، ﻗﺪﺍﺳﺖ ﺣﺮﻳﻢ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺣﺴﺎّﺱ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻳﻜﻪ ﻫﺘﻚ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮﻧﺸﺎﻥ، ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻳﻚ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻰﺷﻤﺮﺩﻧﺪ،

 نظر دهید »

داستان حضرت فاطمه مظلوم

05 اردیبهشت 1396 توسط مدرسه علمیه نجمه خاتون(س) تکاب

سال پنجم بعثت، موقع وضع حمل، خدیجه فرستاد پی چند تا از زن‌های قریش اما، هیچ‌کدام حاضر نشدند بیایند. پیغام داده بودند:”آن روز که به تو گفتیم با محمد ازدواج نکن، برای حالا بود.”

خدیجه از درد به خود می‌پیچید که چند تا زن وارد اتاق شدند. نشستند اطراف رخت‌خواب. چهار زن گندم‌گون، بلندبالا و باوقار. خدیجه بهت‌زده نگاه می‌کرد، یکی از آن‌ها گفت:” نترس! ما از طرف خدا برای کمک به تو آمده‌ایم من ساره، همسر ابراهیم هستم، آن یکی آسیه، دختر مزاحم، است. سمت راستی، مریم دختر عمران و مادر عیسی است. نفر چهارم کلثم، خواهر موسی است.”

کمک کردند فاطمه به دنیا آمد، با آب کوثر او را غسل دادند. نوزاد به حرف آمد:” أشهد آن لااله‌الا‌الله و أن أبی رسول‌الله سید‌الانبیاء و أن بعلی سید الاوصیاء و ولدی ساده الاسباط.”

به همه‌ی زنان بهشتی سلام کرد، هر کس را با اسمش.

***************************

صدتا شتر سیاه آبی‌چشم که یارشان پارچه‌های کتانی اعلای مصری باشد با ده‌هزار دینار طلا، مهر فاطمه می‌کنم، او را به من بدهید. عبدالرحمن‌بن‌عوف می‌گفت. پیامبر ناراحت شد، رو کرد به او گفت:” فاطمه هنوز کوچک است. تازه انتخاب همسر او با خداست.”

همان جوابی بود که به ابوبکر، عثمان و عمر هم داده بود.

***************************

مسجد جای نشستن نداشت، پر شده بود از زن و مرد. قرار بود عقد پسرعمو و دخترعمو خوانده شود. عقد علی‌بن‌ابی‌طالب و فاطمه دختر محمدرسول‌خدا. همهمه‌ای بود. پیامبر شروع کرد به صحبت. همه ساکت شدند.

قبل از خواندن خطبه گفت:” این افتخار فقط مال فاطمه است که صیغه‌ی عقدش را جبرئیل پیشاپیش خوانده. روبه‌روی صف ملائکه توی آسمان چهارم.”

***************************

اول ازدواجشان بود. دونفری آمدند پیش رسول‌خدا، کارهای خانه‌شان را قسمت کنند. کارهای توی خانه شد مال فاطمه و کارهای بیرون مال شوهرش.

فاطمه گفت:” خدا می‌داند چه‌قدر من از این تقسیم خوش‌حالم.”

***************************

پدرش را صدا می‌زد:” رسول‌الله.” آیه نازل شده بود که رسول‌خدا را مثل وقتی که یکدیگر را صدا می‌زنید، خطاب نکنید. سه‌بار که این‌طور صدا زد، پیامبر ناراحت شد. گفت:” فاطمه جان! این آیه درباره‌ی تو و خانواده‌ تو و نسلت نیست. تو از منی و من از تو. دل من زنده می‌شود از این که تو بگویی یا ابت. خدا هم خوش‌حال می‌شود.”

***************************

جمع شده بودند دور پیامبر. حضرت پرسید:” بهترین چیز برای زنان چیست!؟”

کسی نمی‌دانست، مسلمانان از هم جدا شدند، بدون این که جواب را بفهمند. علی رفت خانه، از فاطمه پرسید. او گفت:” بهترین زینت برای زن آن است که هیچ مردی او را نبیند و او هم هیچ مردی را نبیند.”

برگشت مسجد، حرف فاطمه را تکرار کرد. پیامبر گفت:” فاطمه پاره‌ی تن من است.”

***************************

مردی عرب دید زنی تنها توی بیابان ایستاده، رفت جلو، پرسید:” تو چه کسی هستی!؟”

زن گفت:” و قل سلام‌فسوف تعلموم.”

پرسید:” این‌جا چه‌کار می‌کنی!؟”

گفت:” من یهد‌ الله فلامضل‌ له/”

رساندش به اولین کاروان سر راه. پرسید:” کسی را توی این کاروان می‌شناسی!؟”

گفت:” یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فی‌الارض… و ما محمد إلا رسول… یا یحیی خذالکتاب… یا موسی إنی أنا الله… .”

چهارنفر آمدند. به آن‌ها گفت:” یا ابت إستأجره.”

آن‌ها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت:” والله یضاعف لمن یشاء.”

پول بیشتری دادند به او. مرد پرسید:” این زن چه نسبتی با شما دارد!؟”

یکی از آن چهارتا گفت:” این مادر ما فضه، کنیز حضرت زهراست.

بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن.”

***************************

بعد از رفتن پیامبر گریه می‌کرد، زیاد. مردم مدینه گفتند:” خسته شدیم، به فاطمه بگو یا روز گریه کند یا شب.” علی سایبان زد برایش نزدیک بقیع. بیرون شهر. شده بود بیت‌الاحزان.

بعد از رفتن دختر پیامبر گریه کردند، نه زیاد. مردم مدینه گفتند:” پیامبرمان همین یک دختر را داشت. تشییع جنازه‌اش که نبودیم، قبرش را بگویید کجاست!؟”

***************************

بدون جنگ زمین فدک رسید به مسلمان‌ها، آیه آمد:” ا زآن‌چه خدا به تو بخشیده؛ حق خویشانت را بده.” پیامبر زمین را بخشید به دخترش. ابوبکر را که خلیفه کردند، فدک را گرفت. فاطمه رفت پیش او. گفت:” چرا چیزی را که پدرم به من بخشیده از من گرفتید!؟”

ابوبکر جواب داد:” اگر مالکی، شاهد بیاور.”

علی و ام‌ایمن شهادت دادند.

خلیفه نامه نوشت:” فدک مال فاطمه است.”

عمر آمد. نامه را که دید، داد زد:” این زمین غنیمت مسلمان‌هاست، در ثانی علی از این ماجرا سود می‌برد، شهادتش قبول نیست، ام‌ایمن هم زن است، شهاد یک زن کافی نیست.”

عمر نامه را به زور گرفت، پاره کرد، بعد هم کاری کرد که فاطمه تا آخر عمر حاضر نشد حتا نگاهش کند.

***************************

فدک را از دختر پیامبر گرفتند. عمر و ابوبکر و دختران‌شان می‌گفتند از پیامبر شنیده‌اند:” ما پیامبران ارثی از خود نمی‌گذاریم، هر چه باقی می‌ماند از ما، صدقه است.”

زمان خلیفه‌ی سوم. سهمیه‌ی بیت‌المال زنان پیامبر را کم کردند. عایشه و حفصه گفتند:” با ارثی که از پیامبر به ما می‌رسد، مستمری‌مان را زیاد کنید.”

عثمان تکیه داده بود. این حرف را که شنید، راست نشست، گفت:” این شما نبودید که به فاطمه گفتید: النبی لایورث؟”

دو نفری سرشان را انداختند زیر، رفتند.

***************************

آمدند در خانه‌ی علی. می‌خواستند به زور از او برای خلافت ابوبکر بیعت بگیرند.

فاطمه گفت:” راضی نیستم بی‌اجازه‌ی من بیایید تو.” برگشتند، عمر عصبانی شد:” این کارها به زن نیامده، چوب بیاورید خانه‌اش را آتش بزنید/”

بعد هم داد زد:” علی اگر از خانه بیرون نیایی و با جانشین رسول‌خدا بیعت نکنی، خانه‌ات را آتش می‌زنم.” فاطمه بلند شد، رفت پشت در، گفت:” با ما چه کار داری!؟”

عمر انگار که حرف دختر رسول‌خدا را نشنیده باشد، فقط داد می‌زد:” آتش بیاورید.”

***************************

هیزم به دست، ایستاده بود پشت در خانه‌ی فاطمه صورتش سثرخ شده بود. فریاد می‌کشید:” علی باید هر چه بقیه‌ی مسلمانان قبول کردند، قبول کنی.”

فاطمه از پشت در گفت:”می‌خواهی این خانه را بسوزانی؟”

-بله که می‌سوزانیم… .

– حتا اگر بدانی دختر و فرزندان پیامبر در این خانه‌اند!؟

– باز هم هیچ فرقی نمی‌کند.

***************************

علی نشسته بود کنار بستر پیامبر، صحبت‌های او را می‌شنید:” علی‌جان! دستانت را می‌بندند… . صبر می‌کنی!؟”

– بله یا رسول‌الله!

– علی‌جان! خانه نشینت می‌کنند… صبر می‌کنی!؟

– بله یا رسول‌الله!

علی گفت:” حتا اگر فاطمه‌ام را اذیت کردند و کتک زدند!؟”

پیامبر گفت:”گ علی‌جان! آن‌جا هم صبر کن.”

▀

وقتی عمر با لگد در را باز کرد، آمد تو. علی یقه‌اش را گرفت، کوبیدش روی زمین. محکم گلویش را گرفت؛ داشت خفه می‌شد که رهایش کرد. گفت:” فقط به خاطر پیامبر کاری نمی‌کنم، چون سفارش کرد صبر کنم.”

***************************

شب می‌نشست روی قاطر. حسن و حسین هم به دنبالش. علی هم از جلو. می‌رفتند خانه‌ی اهل مدینه. فاطمه حرف‌های پیامبر را یادشان می‌آورد. از غدیر، برای آن‌ها که بودند، می‌گفت. دست دراز می‌کرد، کمک بگیرد برای ولایت بعد از پدرش. هیچ‌کدام اما گوش نمی‌دادند. از یکی که نا‌امید می‌شد می‌رفت در خانه‌ی دیگری. یک‌یک انصار و مهاجرین را دید. حدیث گفت، برای هر کدام دلیل آورد. فقط چهارنفر، قبول کردند علی حق است.

***************************

روز فتح مکه. پیامبر همه را بخشیده بود، خون هبارین اسود را اما مباح کرد. هبار نیزه‌ای پرتاب کرده بود، زینب، دختر رسول‌خدا ترسید، جنینش سقط شد.

▀

سه سال بعد از فتح مکه. پیامبر، تازه از بین همه رفته بود. قنفذ به زور وارد خانه‌ی دختر رسول‌خدا شد. با لگد فاطمه را بین در و دیوار زخمی کرد. جنینش سقط شد. خلیفه خودش را به بی‌خیالی زده بود.

***************************

روزهای آخر عمر فاطمه بود. غسل کرد. لباس تمیز پوشید. نشست رو به قبله. دست‌هایش را بلند کرد به دعا طرف آسمان.

▀

جبرئیل فردای قیامت از تو خواهد پرسید:” چه می‌خواهی؟”

خواهی گفت:” آمرزش شیعیانم.”

– ببخشیدم‌شان.

– آمرزش شیعیان فرزندانم.

– آن‌ها را هم بخشیدم.

– و شیعیان شیعیانم را هم… .

– هر کسی را که پیوندی با تو داشته باشد، آمرزیدم.

***************************

با ناراحتی گفت:” وقتی من از دنیا رفتم، به رسم عرب جنازه‌ام را روی تخته حمل نکنید، حجم بدنم معلوم می‌شود.”

اسماء گفت:” چشم خانم هر جور شما بفرمایید. حبشه که بودم، مرده‌های‌شان را داخل تابوت می‌گذاشتند و روی آن را می‌پوشاندند.”

بعد از رفتن پیامبر کسی خنده‌ی فاطمه ر ندیده بود. آن روز اما تبسم کرد. اولین تابوتی که حجم بدن را می‌پوشاند، تابوت فاطمه بود.

***************************

علی به بچه‌ها گفت:” مواظب باشید صدای گریه‌تان بلند نشود.”

خودش اما بیش‌تر از همه بی‌تابی می‌کرد. اسماء آب ریخت، او فاطمه‌اش را غسل داد.

– ام کلثوم! زینب! سکینه! فضه! حسن! حسین! بیایید با مادرتان خداحافظی کنید که دیدار بعدی توی بهشت است.

بچه‌ها سرشان را گذاشتند روی سینه‌ی مادر شروع کردند به گریه. در همین لحظه دست‌های فاطمه از کفن بیرون آمد و ناله‌ی پر مهرش شنیده شد؛ حسن و حسین را در بغل گرفت.

از آسمان ندا آمد:” یا علی! بچه‌ها را از مادرشان جدا کن. ملائکه‌ی آسمان‌ها به گریه درآمدند… .”

***************************

پیامبر نشسته بود بین عده‌ای. گفت:” حذر کنید از روزی که علی با پیراهن زرد و شمشیر برهنه روی مرکب گلی نشسته باشد.”

▀

می‌خواستند با شکافتن قبرهای بقیع، قبر فاطمه را پیدا کنند، بر بدن او نماز بخوانند. خبر به علی رسید. لباس زردش را پوشید. با ذوالفقار برهنه رفت روی دیوار شکسته بقیع نشست. گفت:” حتا اگر یک سنگ را جابه‌جا کنید، یکی از شما را زنده نخواهم گذاشت.”

***************************

فرزند فاطمه اما، می‌آید. روز از همین روزها. اگر حتا ساعتی به پایان جهان مانده باشد. ظهور می‌کند درمکه. می‌آید. در مدینه. قبر دشمنان مادرش را می‌شکافد. آن‌ها را بیرون می‌آورد چون گفته شده:” موقع ظهور او خوب‌ترین‌ها و بدترین‌ها رجعت می‌کنند.

می‌بنددشان به درخت. درخت سبز می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند این معجزه‌ی آن‌هاست. از فرزند فاطمه برمی‌گردند، او اما دشمنان مادر را سیلی می‌زند. همه‌ی انتقام مادرش را می‌گیرد.

فرزند فاطمه می‌آید. روزی از همین روزها… .

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 21
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24
  • ...
  • 25
  • ...
  • 26
  • 27
  • 28
  • ...
  • 33
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

takab's blog

امیدوارم شماهم مارا یاری کنید

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی،تحلیلی
  • اقتصادی
  • بدون موضوع
  • تاریخی
  • تربیتی
  • خبری
  • شهدا
  • قرآن
  • مهدویت

Random photo

عکس

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس